رشیدی در ذیل گنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید: تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. بسحاق اطعمه. رجوع به گنده شود
رشیدی در ذیل گُنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گندۀ کوچک، احمد اطعمه گوید: تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن. بسحاق اطعمه. رجوع به گنده شود
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جحم، رش، جحمش، جحموش، زن گنده پیر کلانسال. جلّقه، جلقه، حیزبون، زن گنده پیر. دردبیس، گنده پیر کلانسال. دردح، دلقم، عجروفه، شلمق، شنهبر، شنهبره، شهمله، صلقم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عث ّ، عثّه، عثواء، عجروف، عجروفه، عجوز، زن گنده پیر کلانسال. عزوم، عشبه، عفّه. علفوف، عوزب، عیضمور، عیهله، قشعه، قلعم. (منتهی الارب). قندفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کردح، کلدح، کلشمه، کهّه، هردبه، هرشبّه، هرشفّه، هزرفه، هزروفه، همّرش، همّه، هیعرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی). یکی گنده پیری شد اندر کمند پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند. فردوسی. مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد موی سر او سپید گشت و رخش زرد تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد... منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165). بیارید این پلید بدکنش را بلایه گنده پیر بدمنش را. (ویس و رامین). سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). سبک پخت کدبانوی گنده پیر به هم نان و خرما و کشکین و شیر. اسدی. تا تو بدین فسونش به بر گیری این گنده پیر جادوی رعنا را. ناصرخسرو. وین کهن گشته گنده پیر گران دل ما می چگونه برباید. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224). چه گویی که پوشیده این جامه ها را همان گنده پیری چو کفتار دارد. ناصرخسرو. تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء). بر آن بودم که از لمغان به غزنین به تیغ تیز جوی خون برانم ولیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت می کند بخت جوانم. علاءالدین غوری ملک الجبال. از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی). مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟). رشید وطواط. گنده پیر جهان جنب نکند همتی را که در جناب من است. انوری. گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295). گنده پیران شوی را قمّا دهند چونکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی. ، مرد پیر: حور با تو چگونه پردازد حور باگنده پیر کی سازد؟ سنائی. ، کنایه از دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غرچه فریب. سنایی
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جَحَم، رِش، جِحمَش، جُحموش، زن گنده پیر کلانسال. جِلِّقه، جِلِقه، حَیزَبون، زن گنده پیر. دَردَبیس، گنده پیر کلانسال. دِردِح، دلِقِم، عجروفه، شَلمَق، شَنَهبَر، شَنَهبَره، شَهمَله، صِلقِم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عُث ّ، عُثَّه، عَثواء، عُجروف، عُجروفه، عَجوز، زن گنده پیر کلانسال. عَزوم، عَشَبه، عُفّه. عُلفوف، عَوزَب، عَیضَمور، عَیهَله، قَشعَه، قَلعَم. (منتهی الارب). قَندَفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کِردِح، کَلدَح، کَلشَمَه، کَهَّه، هِردِبَه، هِرشَبَّه، هِرشَفَّه، هِزرَفَه، هِزروفه، هَمَّرِش، هِمَّه، هَیعَرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی). یکی گنده پیری شد اندر کمند پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند. فردوسی. مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد موی سر او سپید گشت و رخش زرد تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد... منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165). بیارید این پلید بدکنش را بلایه گنده پیر بدمنش را. (ویس و رامین). سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). سبک پخت کدبانوی گنده پیر به هم نان و خرما و کشکین و شیر. اسدی. تا تو بدین فسونْش به بر گیری این گنده پیر جادوی رعنا را. ناصرخسرو. وین کهن گشته گنده پیر گران دل ما می چگونه برباید. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224). چه گویی که پوشیده این جامه ها را همان گنده پیری چو کفتار دارد. ناصرخسرو. تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء). بر آن بودم که از لمغان به غزنین به تیغ تیز جوی خون برانم ولیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت می کند بخت جوانم. علاءالدین غوری ملک الجبال. از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی). مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟). رشید وطواط. گنده پیر جهان جنب نکند همتی را که در جناب من است. انوری. گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295). گنده پیران شوی را قمّا دهند چونکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی. ، مرد پیر: حور با تو چگونه پردازد حور باگنده پیر کی سازد؟ سنائی. ، کنایه از دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غرچه فریب. سنایی
چرخه و دوک. دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندراج) ، چرخ کوزه گری که با دست می چرخانند. (ناظم الاطباء)
چرخه و دوک. دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندراج) ، چرخ کوزه گری که با دست می چرخانند. (ناظم الاطباء)
آنکه چیزهای پست و متعفن پزد، چون شکنبه و روده و امثال آن، آنکه بد پزد: اوستاد تمام گنده پزان. شیخ بهائی. - امثال: هر گنده پزی را گنده خوری است. (از شاهد صادق) ، نظیر: هر گنده خوری را گنده پزی می باید. (از مجموعۀ امثال چ هند) (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1973). رجوع به گنده پزی شود
آنکه چیزهای پست و متعفن پزد، چون شکنبه و روده و امثال آن، آنکه بد پزد: اوستاد تمام گنده پزان. شیخ بهائی. - امثال: هر گنده پزی را گنده خوری است. (از شاهد صادق) ، نظیر: هر گنده خوری را گنده پزی می باید. (از مجموعۀ امثال چ هند) (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1973). رجوع به گنده پزی شود
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است